نویسنده :
حسین ترکی
|
|
*می گفت: بیدی نیستم که با این بادها بلرزم راستی چرا شکست...؟!
*این روزها " به مرگ طبیعی مردن " هم غیر طبیعی شده است
* در دلش خانه داشتم، اما نشانی خانه ام را نمی دانست
* به ساعت نگو کی قرار داری، از حسودی خوابش می بره
* نمایشگاهی از نقاشی هایش را نگاه می کرد؛ پیر مرد تابلو صدایش کرد: استاد، تو چقدر پیر شدی...!
ُ* کسی که از زندگی زیادی جلو می زند به مرگ هم زیادی نزدیک می شود
* محبت لغت نامه عشق است...
* آنقدر در چشمانش ناامیدی موج می زد که ساحل دلم پر غم شد
* برای آن که در وقتش صرفه جویی کند، ساعتش را خاموش می کند
* آن قدر دیر به حرف هایم رسید که پلیس جریمه اش کرد
* بعضی کارگاه شکلات سازی می زنند، بعضی هم کارخانه مشکلات سازی...
* هنوز هم هر شب خواب می بینم که از خواب بیدار شده ایم
* بس که تنها بود سایه اش هم تنهایش گذاشت
* گذشتم از گذشتم...
* چون ردیفش بیست بود، همیشه ته لیست بود
* پاییز است و از مهر می گذرم و پیش رویم بی مهری است
* عروس دریایی می پرسد: اشک کدام عاشق آب دریا را چنین شور کرد...؟!
* یکی پول خرج میکند که برود دربند، یکی هم پول خرج می کند که نرود دربند
* چشمانش از شوق دیدار پر از اشک بود، آسمان خدا هم بارید شوق دیدار لرزه بر اندامش انداخته بود که زمین خدا هم لرزید...
* یک پایش شکسته بود و تکیه به جایی نداشت، دلخوشی اش این بود که صندلی شاعر شده است...
* فریاد می زد: تخته جمشی پانصد تومان...!
* برای اینکه حرفام براش عادی نباشه، با پست سفارشی فرستادمشون
* بعضی در 40 سالگی عاقل می شوند و بعضی غافل
* بذار حیات خلوت دلم پشت بوم دل تو باشه...
* بس که آجیل مشکل گشا گرون شده در خریدنش دچار مشکل شدم...
* مشکل بعضی ها در این است که مشکلی ندارند...
* بعضی برای کار زندگی می کنند و بعضی ها هم برای زندگی کار
* بس که آینه دلش کثیف بود، حرف دلم را نمی دید...
|
|
شنبه 88/8/30 ساعت 7:53 عصر
|
|
|
|